مادر مانده
چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۲، ۰۹:۰۰ ق.ظ
مادر مانده، نام نمایشی است که چندی پیش به شکلی متفاوت از رنگ و قواعد داستانی در صحنه سالن تئاتر شهر ایلام اجرا شد و من افتخار این را کسب کردم که با همراهی دوست عزیزم چنین نمایشی را شاهد باشم. نقاط ضعف و تأثیرگذاری داستان را بسنجم و قدرت اجرا بازیگران، صحنه پردازی و در نهایت دکور متفاوت کار را تحسین کنم.
لحظههای پایانی، سؤالات کمی را بجا نمیگذاشت(البته از دید مخاطب ریز بین) اما حالا پس از گذشت چندی، با مطالعه نمایشنامه متوجه شدم رازهایی زیبا در پس دکور صحنه وجود داشت که مخاطب را برای دیدن دوباره نمایش قلقلک میده..
توصیف صحنه کار سختی نیست، اما پیشتر دوستانم را به دیدن نمایش دعوت میکنم.
صدا، نور، حرکت...
گام اول: صدای موزیک پیش شروع کار آنقدر فضای هراس آوری ایجاد کرده بود که تا مدتی فکر میکردم بعید نیست با شوک روبرو بشیم! صدای موزیک اصلاً ارتباط معنایی با کار نداشت و حسی جز فضای ترسناک به یک داستان قدیمی نمیداد..
گام دوم: پردهها کنار رفتن، بازیگر با صدایی شکسته در فضایی به تاریکی موزیک، در صحنه آشکار شد..
نور صحنه بشدت کم بود، این عامل زمانی پر رنگ شد، که با سردی و گنگی لحظات اولیه داستان تلفیق شد..
گام سوم: داستان به شکل قطعات پازل گونه ایجاد شده(شامل: عبور زمانی، مرور خاطرات و لحظات شوک، معما، توهین) که با بازی بازیگران زبده، یواش یواش سر نخ را در اختیار بیننده قرار میده، اما فقط نویسنده و عوامل از طرح کل و قطعه پایانی با خبرند!
داستان، دکور، حرف آخر...
گام اول: فکر میکنیم مرگی نیست! دل به دنیای زیبا میبندیم و از هر کاری برای بقاء و برتری دریغ نمیکنیم...
به راستی تم اصلی داستان یک پیام آموزنده بیش نیست. پیامی که بیشترین رنگ و بوش رو دهه شصت داشت، و حالا نگفته و نشنیده به گوش همگان آشناست...
داستان بی شباهت از فیلم «دیگران» نبوده و حول مادری میگردد که شکسته و چشم انتظار و دل سوخته است. با فرزندانی که اولی پسری گمشده در دل جنگ، دومی و سومی پسرانی گمشده در عالم مادیات دنیوی و چهارمی، آخرین فرزند، دختری هم پای عشق، که از فشار برادران کور و خشک، زیباترین لحظات زندگیاش را با اشک و درد آغاز کرده. در این بین شاهد حضور دو عروس با سبک زندگی متفاوت هستیم که هر کدام به شکلی در سایه نداشتن فرزند میسوزد..
گام دوم: صحنه سیاه سیاه، برخلاف سبک سفید مد نظر داستان!!
با یک مرور ساده نمایشنامه متوجه یک تفاوت بزرگ در توصیف صحنه از جانب خالق اثر میشوید. شاید زیبایی و ایجاد انگیزه همین تفاوت در رنگ مشکی دکور باشه، جایی که با تحقیق متوجه شدم هیچ کارگردانی تا بحال از قالب سپید رنگ مندرج در نمایشنامه خارج نشده و خط توصیف را بدون دگرگونی نمایان نموده.
اینجاست که نقش شناسی معنایی(به نوعی گرافیک محوری) خودنمایی میکند و دکوراتور با ایجاد طرح ریشههایی سفید رنگ در کف و مرکز صحنه سیاه(ریشههایی که از نیمکت وسط صحنه آغاز و تا لبه روبرو گسترده شده بودند) پیامی غیر مستقیم را به مخاطب ارائه میکرد..
گام سوم: صدا، نور، رنگ و داستان و از همه مهمتر بازی بازیگران. کمی افکار و اعمال شما را تجزیه میکند و در نهایت تحلیلی فرای عالم مادی روبروی شما قرار میده که حسی مثبت و پند آموز دارد. نقش و سبک بازی به گونهای بود که مخاطب بیشتر در تلاش هست خط داستان را کشف کند و یا سعی کند غیر از چهره مثبت مادر، روزنهای از نور را در دل تاریک کاراکترهای اصلی بیابد که در نهایت این روشنایی را در شمعهای مقبرهها و صحنه پایانی یافته، حول مهر مادر و جمع فرزندان..
در پایان برای تمامی عوامل این کار آرزوی پیروزی دارم، زیرا با محدودیت، اثری ماندگار خلق نمودند..
- چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۲، ۰۹:۰۰ ق.ظ